نتایج جستجو برای عبارت :

چطور بلاگر شدم؟

بعد از مطالعه این مطلب تصمیم گرفتم از این پس به جای فیشنگار اسم خودم رو بگذارم «فیش‌بلاگر» هم یه ابداع حساب میشه؛ هم اینکه بلاگر بودن درِش مستتره. هوم؟
 
شاید تا به حال با بلاگرهای مختلفی آشنا شده باشید، اما آیا می دانستید که بلاگر ها انواع مختلفی دارند؟ البته که بلاگر ها می‌توانند در موضوعات و تخصص های مختلف رشد کنند اما اکثریت بلاگر ها شامل دسته های زیر می شوند.
 
    بیوتی بلاگر – beauty blogger
    فشن بلاگر – Fashion Blogger
    بلاگر سفر و گردشگری
سلام شما باید حدس بزنید که منظور من کدوم بلاگره :دی
خوب بریم سوال اول
1-این بلاگر با مایتابه هاش معروفه :دی بهار نارنج
2-به وقت متعجب شدن میگه یاحضرت عباس (کشدار بخونید):دی دردانه (شباهنگ )
3-این بلاگر داداششو باتشت رخشویی بیدار کردن:دی محبوبه شب
4-این بلاگر به مارکوی بیان معروفن و غرغرهاش بسیار:دی واران
5-این بلاگر دوکلمه حرف حسابش معروفه:دی آقاگل
6- درد دارم شبیه مردی که جوان است و محکوم شده به حبس ابد! کدوم بلاگر گفته اینو؟بانوچه (ثریاشیری)
7-این
فردا امتحان دارم ، اما انقدر از صبح حالم بده که همینطوری افتادم یه گوشه ، تو این وضعیت خبر دادن اینترنت داره کم کم وصل میشه ، با خودم گفتم یعنی این حجم از بلاگر های جدیدی که از نبود اینستا و تلگرام اومدن بیان یهو میرن ؟ 
یعنی باز ما بلاگر های قدیمی میمونیمو و حوضمون؟ :)
 
این اولین تلاش جدی من برای بلاگر بودن است. قبلتر حدودا یک سال پیش همین موقع ها بود که از طریق همین وبسایت وبلاگی ساختم اما هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم مطلبی در آن منتشر کنم. شاید به اندازه ی کافی دیوانه نشده بودم. دیوانه از نوشتن در اینستاگرام... فقط فکر میکردم بلاگر بودن قشنگ تر از اینستاگرامر بودن است. البته که هست اما این دلیل کافی نبود. دلیل لازم و کافی اش دیوانه شدنم بود از اینستاگرام. چیزی که امروز به آن رسیدم. خیلی وقت است که خسته ام
بچه های گل توی خونه! سلامی به گرمای دست هایتان! 
شاید باورتان نشود ولی در اثر همان دو ماه وبلاگ نویسی مدام، حملات پنیکم برگشته! حالا من با همه وجود دوستدارم بلاگر باشم. حرف دارم برای زدن و دروغ چرا، هرچند هم پست هایم دری وری و پوچ، من دوستشان داشتم! من با همه وجود دوستدارم بلاگر باشم و نمیتوانم! چون از اضطراب خفه میشوم. خوش به حالتان که میتوانید بلاگر باشید. ببخشید که با صفحات حذف شده وبلاگ های من مواجه میشوید. 
باور بفرمایید اینکه نصفه شب در ا
بزارین یه اعترافی کنم 
یکی از بلاگر ها اسمش گندم هست 
داخل پستها از همسرش جو می گفت
منم فکر می کردم جو یه اسم خارجیه همسرش اهل ایران نیست 
تا اینکه بعد یه مدت از روی پروفایل  همسرش که بلاگر شد فهمیدم همون جوی هست که کشاورزها می کارن 
+به گندم و جو برنخوره (این اسامی قشنگه )
من فقط اعتراف خودمو گفتم :)
تاثیرگزارترین بلاگر زندگیم: عالی 
محجوب ترین بلاگر زندگیم: رامین
خرترین بلاگر زندگیم: محسن
یه وبلاگ مفید: حدیث
یه وبلاگ خوب: هشت حرفی سابق
یه وبلاگ حرفه ای: پیمان
به رونق وبلاگ نویسی کمک کنیم. اگه دوسداشتین، یه لیست این مدلی بنویسید. ما پایین پست لینکتون میکنیم. 
پ.ن: به دلایلی لینک محسن رو نذاشتم. 
از وبلاگایی که به شدت قبل فعال نیستن ولی همچنان عزیزن: ویتا
++وبلاگای کمتر دیده شده رو بیشتر حمایت کنیم.
سلام دوستان اینم مدل مانتو برای دخترای بلاگرمدل های متنوع گذاشتم که هر کس به سلیقه خودش دوست داشته باشه اکثرا مدل مانتو های برند هستن پس از شیک بودنشون خیالتون راحت باشه پ ن:من هیچوقت از رو مد نمی‌رم امسالم می‌خوام مانتو بدم بدوزن و مدل مانتوم تو مدلا هست 
امیدوارم دوست داشته باشین 
برای دیدن مدلا برید ادامه مطلب
ادامه مطلب
اینطور نیست که من خیلی خمار اینترنت باشم و استخون‌درد گرفته باشم از نبودنش. فقط نمیدونم با زندگیم چیکار کنم. نمیدونم بعد یه روز طولانی که از دانشگا برمیگردم چطور خستگیمو در کنم. چطور با مامانم اینا تماس تصویری بگیرم. چطور جزوه و ویس دانلود کنم. چطور گوگل کنم که چرا سرامیکای کف اتاقمون بلند شدن و صدا میدن. 
و به طور کلی، بیشتر نگرانم که قراره چی بشه. قراره اینطوری بمونه؟
این اولین تلاش جدی من برای بلاگر بودن است. قبلتر حدودا یک سال پیش همین موقع ها بود که از طریق همین وبسایت وبلاگی ساختم اما هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم مطلبی در آن منتشر کنم. شاید به اندازه ی کافی دیوانه نشده بودم. دیوانه از نوشتن در اینستاگرام... فقط فکر میکردم بلاگر بودن قشنگ تر از اینستاگرامر بودن است. البته که هست اما این دلیل کافی نبود. دلیل لازم و کافی اش دیوانه شدنم بود از اینستاگرام. چیزی که امروز به آن رسیدم. خیلی وقت است که خسته ام
 
گاهی به این فکر می کنم که از بعضی از ما آدم ها اگه خدا رو بگیری ؛ دیگه هیچکس و هیچ چیز نداریم ، حتی شاید بعضی هامون بیمار بشیم و بعضی بمیریم ...! 
ولی علارقم وابستگی و دلبستگی مون شاید چندان مطیع و عبد پروردگار نباشیم (خودم رو عرض می کنم) ! چون «نفس» مون سرکشه .
با دو-سه نفر از دوستان بلاگر صحبت کردم و قرار بر اینه مطالبی با موضوع تزکیه نفس و ترک اخلاق های ناپسند رو در وب هامون منتشر کنیم و مطالب هم در چندین قسمت آماده هستن و فقط بایستی منتشر بشن . ا
اگه علم جام شرابی باشه ، برای من انگار کن تازه جام را برداشته و سمت دهان ببری! میبینی که وسوسه برانگیز است اما هنوز مزه مزه اش نکردی...
تو یک وبلاگی خونده بودم برای لذت بردن از هرچیز باید "مست" اون چیز شد...مست یار ، مست پول ، مست کار...و مست علم!
ای مسیر زیبام! به قول همون بلاگر : "بگذار مستت باشم"
او دوست ماست و در عین حال هم نیست.اصلا مشخص نیست با کی دوست است و با کی نیست.هر روز هم با یکی دوست است و باز معتقد است نیست.کلی دوست دارد که هیچکدامشان را دوست ندارد(این نظر شخصی من است).با این حال او که امسال یک درجه به مرگ و نیستی نایل تر شده هرروز برای ما ژست عموجغد شاخدار میگیرد که"شما نمیدونید.من میدونم.پیف پیف".از حق نگذریم شاخ است.اوایل هم صدایش می کردیم گوزن.الان تغییر موقعیت داده و لقب و منصب جدید می چسباند پشت اسمش ولی همان آدم دوقطبی‌ای
اینروزهایم را نمی توانم با گذشته ام مقایسه کنم، روزهای پر رفت و آمد و شلوغ، متاسفم از اینکه بلاگری را دنبال می کنید که اینروزها ناتوان از نوشتن است. نمی دانم چه روزی اما روزی بر خواهم گشت و از خورشیدی ‌خواهم گفت که عاشقانه می آید و دل شکسته می رود. از نسیمی که دیگر کسی در انتظار خبری از او نیست...
چقد هوا خوبه...منکه فردا نوبت ارائه ی پروژه ای رو ندارم که انجام ندادم تایپش نکردم و تستش هم نکردم...شما چطور؟؟منکه اصلا معدلم وابسته به سه واحد پیشرفته ی فاکی نیست...شما چطور؟منکه نمیخوام شب زلزله بیاد اصلا قیامت شه تا صبح نرسه...شما چطور؟
یادت نره دختر خونه
مهلت موندنت، مهلتمونه
اگه یه شب بی محلی کنی
شاید خدا داداشت و به صبح نرسونه
-شایع
پ ن: از یه بلاگر یه کتاب هدیه گرفتم . (به مناسبت تولدم) و برام جالب بود که مطمئن نبود از کتاب خوشم میاد کلا یا نه . 
پ ن: دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
پ ن: آی ام آیرون من (اون لحظه آخر البته)
پ ن: 
پ ن:
مدتی بود که نوشتن در این وبلاگ برایم دشوار شده‌بود. نام اینجا که زمانی درونیاتم را خیلی خوب رمزگذاری می‌کرد، معنایش را برایم از دست داده‌بود. احساس می‌کردم گرفتار چارچوبی خودساخته شده‌ام که چگونه نوشتن را به من تحمیل می‌کند؛ چارچوبی که اسکلتش را نوشته‌های قبلی‌ام در این وبلاگ می‌سازند. با بستر «بلاگ.آر» هم بعد از حدود چهار سال نوشتن، دوباره احساس غریبگی می‌کردم. 
بعد از تردید و بی‌تصمیمی زیاد و فکر و قدری هم مشورت، عاقبت تصمیم گرفتم
فکر کنم طولانی‌ترین عنوان پست رو توی تاریخ وبلاگ نویسیم همین الان نوشتم! جریان از این قراره که من یه دختر چادری هستم تارزان غیرتی و تقریباً صد در صد دوستای صمیمی و اونایی که لایق کلمه بهترین دوست فلان و بیسارم هستن از جمله لی لی پوت که بهترین و قدیمی ترین دوست زندگیمه یا مثلا شیخ با کرامت عزیزم که بهترین و عزیزترین و با معرفت‌ترین دوست از اکیپ خاصیه و یا مثلا داش غیرت که بهترین دوست دانشگاهمه و انقدری خوب هست که شاید یه روزی با لی لی پوت بتون
۱: زندگی عجب داستان پیچیده ای داره. عجب ناگفته ها و ناپیدا شده ها! هر روز یه ایده ی جدید، یه تیوری جدید می یاد و یا اینکه بوده و تو تازه پیداش می کنی! اینکه چطور شد که ما این شدیم، رفتارهای ما چطور شکل گرفت! ما به عنوان ادمیزاد، از کجا امدیم و چطور شد که از مرز بی نهایت بد تا مرز بینهایت خوب متنوع شدیم! اصلن مرز خوب و بد چطور شکل گرفت؟ مردم جامعه را می سازند یا جامعه مردم را؟ کدومش اول اگاهانه اتفاق افتاد...زندگی عجب داستان پیچیده ای دارد. 

ادامه مط
حس می‌کنم آخرین‌باری‌ست که آخرین‌بار است. 
و دیگر، بلاگر یا متخصص اهل قلم نخواهم بود. :)
حس می‌کردم چیزی اینجا من را نگه داشته. یک دلیل. چیزی تحت عنوان دوست که دلم برایش تنگ می‌شد. دروغ چرا؟ دلم برای هیچ‌چیز اینجا تنگ نمی‌شود. یک روز این جمله را توی وبلاگ مترسک خواندم و پیش خودم گفتم:"بی‌رحم! چقدر ما منتظر برگشتنت موندیم!" و حالا می‌فهمم حق داشت. دلم برای هیچ‌چیز اینجا، هیچ‌وقت تنگ نمی‌شود و اولین بار در کل هجده سال زندگی‌ام، این‌همه بی
چندی از وبلاگ هایی ک مطالبشون رو دیدم یک نقطه مشترک بین همه ی اونا بی اعتنایی بیان به کاربرهاش بود تو این مدتی ک نبودم نمیدونم چرا انقدر پشتیبانی بیان فعالیتش کم شده به عنوان مثال نوشته بودن ک چند ایمیل ارسال کردند اما هیچ پاسخی دریافت نکردن خب این مشکل پشتیبانی صرفا برای بلاگ بیان نیست و سرویس هایی مثل رزبلاگ و ... هم به شدت با این مشکل رو به رو هستند و یکی از مهم ترین دلایلی ک وبلاگ توی ایران داره کم اهمیت جلوه داده میشه همینه شما اگه بلاگر گو
توی رویاهام، یک پسر داشتم بزرگش می‌کردم بهش درس شهادت می‌دادم بعد می‌شد سرباز رکاب حاج قاسم. حاجی بهش یاد می‌داد یک سرباز امام زمان چطور باید باشه؟ میگفتم پسرم هر چی سردار میگه گوش بده دل بده کم کسی نیست. حرفاشو بذار روی چشمات...
صبح بیدار شدم تا حالا اشکم بند نمیاد چطور باور کنم نبودنتو؟ چطور باور کنم رفتنو؟ چیزی جز شهادت حق شما نبود.
دارم رویاهایی که بافته بودم پنبه می‌کنم پسرم بی سردار موند
 
 
نمی دونم چطور اومدی تو زندگیم و چطور از زندگیم رفتی و کجا رفتی.امابودنت چنگ زدن به چیزی به نام زنده گی بودنبودنت چنگ زدن برای قبول نبودن و اینکه چطور زنده مانده ام و اما زنده ماندم و تو ارزشمندترین و رازآلودترین و دردآور ترین یادی که همیشه به احترامت سر خم می کنم. 
خب اینم از روز آخر... برخلاف توصیه های بقیه روز آخری رو درس خوندم اما خیلی سبک. بیشتر با مامانم گپ زدیم و کلی خاطره بازی کردیم و همین باعث شد از استرسم یکم کم بشه. همچنین یک دست PES زدم باشد که رستگار شومD: پرونده مطالعه برای کنکور سراسری 98 رو همینجا می بندم و امیدوارم همگی موفق بشیم! اهالی بلاگر دعام کنیدا((:
سلام دوستان :)
طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاءالله
گفتیم یه سری بزنیم اینجا تا این قدح رو بیشتر از این گرد و خاک نگیره
چن روز پیش یه مهمان اصفهانی داشتیم تو محل کارمون ، یه آقای محترمی که با لهجه شیرین دیار زاینده رود برامون صحبت میکرد .
میگفت بچه که بودم یادمه یه خونه ی قدیمی و بزرگ داشتیم که انباری تاریک و ترسناک داشت .
هر وقت ما بچه ها بازیگوشی میکردیم ، مادرم اون انبار رو نشونمون میداد و میگفت اگه شلوغ کنین به اون یک سر دو گوش که تو انباری
حیاط مدرسه
مطب
دکتر معده بودیم. مادرش را آورده بود. مادرم را برده بودم. کتاب می‌خواند. وبلاگ
می‌خواندم. نوبتشان زودتر از ما بود. هر نیم ساعت یکبار از منشی می‌پرسید کی نوبت
مادر می‌شود. هر نیم ساعت یکبار از منشی می‌پرسیدم چند نفر تا مادر مانده.
تلویزیون سریال ماه رمضانی آتیلا پسیانی را پخش می‌کرد و از جایی که مطب آن‌قدر
شلوغ بود که صدا به صدا نمی‌رسید تنها تفریح من در سه ساعت معطلی خواندن آرشیو
وبلاگ محبوب بود و تنها تفریح او خواندن کتاب. ب
سلام های بلاگر های گرامی اگر میخواهید با تیم ما همکاری کنید ما حاضریم با شما تیمی کار کنیم فقط یکی از حرفه های زیر نیاز است که با همکاری کنید:
نام تیم :maxversion
حرفه های مورد نیاز(فقط یه مورد را بلد باشید میپزریم:)   ):
 1 کسانی که با کانستراکت 2 به صورت استاد کار کردن
2کسانی که در مدیریت وبلاگ حرفه ای هستند از قالب گرفته تا مدیزیت مطالب
3گرافیست
4انیمیشن کار
سایت برای عضویت:
maxversion.rozblog.com
بعضی وبلاگ‌ها رو فقط باید خوند.
نباید کامنت گذاشت.
کامنت‌گذاشتن و خوندن پاسخ اون‌ها، ممکنه خطر فروپاشی ذهنیات مثبت شما از اون بلاگر رو به همراه داشته باشه.
چیزی که برای یک خواننده مثل یک فاجعه است و تبعاتش و اثراتی که در رابطه‌های مجازی باقی میذاره، هیچ‌وقت جبران نمیشه.
بعضی وبلاگ‌ها رو فقط بخونید.
کامنت نگذارید.
:)
 
 
+به نظرم میاد من خودم برای عده‌ای از همون مدل بلاگرها محسوب میشم که نباید برام کامنت بذارن ؛)
وقتی پا به این خوابگاه گذاشتم همینقدر دلم گرفته بود که حالا گرفته...حالا که آخرین شب بودنم در اینجاست...من چهارسال در این شهر فقط زندگی نکردم...من بزرگ شدم،تجربه کردم...آدم دیگری شدم...این روزهای آخر هرکجای شهر که پاگذاشتم یاد خاطرات بیشمارم می افتادم و تازه میفهمیدم که چقدرها در این شهر ریشه دوانده م...که سخت است اینکه این آدمها و این فضاها را بگذارم و بروم...و تازه بروم در شهر خودم که حس میکنم غریبه تر از این حرفها شده م با کافه ها و کتابفروشی ها
دیدین چطور کلی از زمستون گذشت،چطور این ترم تموم شد،دی که رفت یادم اومد چطور خودمو از کتاب خوندن عقب کشیده بودم،جز کتابای درسی دست به هیچ کتابی نزدم و راستش زیاد به خودم بابت امتحانا سختی ندادم هنوز نتیجه ی تنبلیام نیومده و نمیدونم چه کردم من هنوز امیددارم که اتفاق خوبی قراره بیوفته اما از تایمش اطلاعی ندارم،خیلی کارا انجام دادم،از دیدن ح.ه و آشنایی با م.آ و و ونوشتمشون ازم رمز نخواین من خجالت میکشم.
به زودی قراره استارت یه کتاب رو بزنم که حس
نگاهی به زندگی روزمره
خودتان بکنید. چه کارهایی را بدون فکر کردن انجام می‌دهید؟ اینکه صبحانه‌تان را
چطور بخورید، چطور بند کفشتان را ببندید، چطور قدم بردارید، چطور ماشین را روشن
کنید ، هنگامی که احساس خاصی به شما دست می‌دهد چه کار کنید، چطور با دوستانان و
همینطور غریبه‌ها مکالمه داشته باشید و ... . زندگی همه ما مملو از همچنین فعالیت‌هایی
است. این فعالیت‌های کوچک و به ظاهر ساده می‌توانند تاثیر شگرفی در زندگی‌مان داشته
باشند.
ادامه مطلب
دیشب خوابم نمی برد و به گذشته فکر می کردم.انگار که اینهمه سالو پشت سر نذاشته باشیم، نزدیک بود.
به دوستای دوران کودکی فکر می کردم. دختر همسایه ی مادربزرگ، پسرخاله، دخترعمو. چقدر اون زمان بازی می کردیم.
اون روزای گرم تو کوچه های انزلی. امروز به شکل عجیبی مسیرامون خیلی از هم دور شده.
دختر همسایه ی مادربزرگ مونده تو شهر خودش ما تو شهر خودمون. پسرخاله دلش سنگ شده و صورتش صفحه ی گوشیش. دخترعمو هم ۸سالی میشه ندیدم.شکایت نیست، بیشتر تعجبه. اینهمه تغییر
چطور پیشرفت کنم ؟ شاید این سوالی باشه که مرتب از خودتون بپرسید .
جواب این سوال هم چیزی جز تلاش برای کسب مهارت های جدید  و امتحان کردن دانش و آموخته های قبلی هست . 
پس لطفا دست از آرزو کردن و ... بردارید و بچسبید به یاد گیری چیزای جدید . 
همونطور که می‌دونین تو محیط وبلاگ یکی از مهم‌ترین موارد، رابطهٔ بین بلاگرها و مخاطب‌هاست. به عنوان یک مخاطب چه ویژگی‌هایی در یک وبلاگ و چه رفتارهایی از سوی بلاگر‌هایی که وبلاگ‌هاشون رو می‌خونید، دل‌آزاره براتون؟ و برعکس، چه ویژگی‌ها و رفتارهایی دوست‌داشتنیه و باعث می‌شه احساس خوبی داشته باشین در مورد یه وبلاگ یا یه بلاگر؟ به‌نظر شما معیار خاصی وجود داره در این زمینه یا فکر می‌کنین هرکس مختاره هرطور دلش می‌خواد تو وبلاگش عمل کنه؟
   درست است که من میدانم بچه ای که تب دارد را باید چطور تیمار کرد، یا اینکه چه غذایی برایش پخت، یا چطوری بغل اش کرد و یا حتی چطوری پوشکش را عوض کرد یا اگر پایش قرمز شد چطور خوبش کرد، اما در مورد بچه داری که چیزی بسیار فراتر از اینهاست هیچ چیز نمیدانم. که اگر میدانستم یک دمبل 1.5 کیلویی نمیدادم دست یومونچه ای که حوصله اش سر رفته تا با آن بازی کند.
کابل شارژر که غلط خریدم رو اومدن در خونه تحویل گرفتن و بردن، دوسه متری که رد کردیم و نپیچیدیم با دویست سیصد متر دور زدن برگشتیم. ولی چطور میشه یه عمر رو برگشت؟
یه آجر اشتباهی وسط یک دیوار رو چطور میشه درآورد ؟
قاعده ی توبه ی مبدل السیئات بالحسناتی که دنباله ی اشتباه گذشته ی تو رو به حسنات مبدل کنه چیه!
چطور فردی رو پیدا کنم که دوست دارم؟اغلب افرادی که ازدواج نکردند یا در روابط خوبی نیستند معمولا میگن من چطور میتونم اون فردی رو پیدا کنم که مثل خودم باشه و چیزایی که دوست دارم توی اون رابطه اتفاق بیوفته؟برای رسیدن به چیز هایی که میخوایم باید نیروی جذابیت درونی مون رو بالا ببریم تا با آدم های بهتری در زندگیمون رو به رو بشیم و هم خودمون از زندگی با اون افراد لذت بیشتری ببریم و هم دیگران از بودن با ما لذت ببرند.این خودش یک لذت بزرگ هست که فرد بدون
برای تکمیل کردن آرشیو پیوند‌های روزانه وبلاگم، سری زدم به قسمت پیوند‌های روزانه در پنل وبلاگم تا هم آرشیو را تکمیل کنم و هم تاریخ گذشته‌ها را حذف کنم. امّا دو نکته ذهنم را مشغول خود کرد، نکته اول را در پست بعدی می‌گویم، امّا نکته دوم؛ اینکه بلاگر بودن به صرف وبلاگ داشتن نیست. حتی به نوشتن در وبلاگ هم نیست، برای بلاگر شدن باید به کار‌هایی ملزم باشید از جمله پیوند‌های روزانه. البته این که می‌گویم باید به پیوند‌های روزانه ملزم باشید قانون
چطور ندیدمت؟
این یه قدم مثبته؟
که‌متوجه حضورت اونم درست پشت سرم نشدم؟؟؟
چرا؟
الان میگی پشت سرت نشسته بودم...!
کی باورش‌میشه ندیدمت!
....
چرا درست وقتی تصمیم میگیری فراموشش کنی انقددد بهت نزدیک میشه که نتونی نادیده اش بگیری ؟؟؟چرا این شکلیه؟؟؟
من گناه دارم خدا...
چطور جذاب صحبت کنیم ؟ اول خسته کننده صحبت نکنیم!
چطور جذاب صحبت کنیم ؟ در مقاله پیشنین یعنی چرا خسته کننده صحبت می‌کنیم؟ به این موضوع پرداختیم که دلیل این موضوع چیست و البته ممکن است که خود ما نیز جزو این دسته از افراد باشیم که خسته کننده صحبت می‌کنیم و برای این که فن بیان خوبی داشته باشیم و جذاب  صحبت کنیم باید نکاتی را رعایت کنیم که در این مقاله به آن اشاره خواهیم کرد.
ادامه مطلب
سلام
با تشکر از خانوم فاطمه از وبلاگ "بلاگی از آنِ خود" که منو دعوت کردند!اینجا قراره چند تا چیز از "بیان"بخوام تا به خودشون سر و سامون بدند.
اولین چیز به نظرم راه اندازی اپ اندروید و آی او اسِ که واسه ما انسان های سر به زیرِ گوشی به دست واجب به نظر میرسه.
دومین چیز به نظرم یکم تبلیغات کار خودشون تو فضاهای دیگه اس!من خودم تاحالا تبلیغی از بیان ندیدم هر چند شاید واقعا بنده خداها اینقدر درآمد ندارند که تبلیغ کنند!
چیز دیگه ای ندارم الان!لطفا هر کسی
چطور هیجان نامزدی را حفظ کنید؟
زناشویی

سایر خبرهای : زناشویی و همسرداری
: اشتراک گذاری
 
 
وقتی با اجازه خانواده ها با فردی که به او علاقه دارید و برای زندگی اینده انتخاب نموده اید نامزد می شوید تصور می کنید روز ابرها راه یم ریود و انقدر احساس خوب وهیجان انگیزی دارید که دوست دارید همواره آن را حفظ کنید.
ادامه مطلب
من اگه کاره‌ای بودم و میتونستم ملت رو مجبور کنم به هیچ عنوان به برخی از بلاگرها اجازه نمیدادم برن اونم چی با ترکوندن وب! به قول یه زلزله‌ای اینا با پا چک نخوردن! د چه حرکت بی‌ادبانه‌ایه؟
من میم سین پناه رو به عنوان یه بلاگر خیلی دوست داشتم و دارم و وبش رو با ذوق میخوندم الان با اینکه اینستاشو دارم دوست دارم کله‌اش رو بکنم که دیگه توی وبلاگ نمی‌نویسه و اینستاگرام شده محل نوشته‌هاش
توی بیان هم نگم براتون که چقدر از دست بعضیا شاکیم ولی دوست د
 دستور غذا: بلاگر سایت paleo-khodimeni.blog.ir
 
مدت زمان آماده سازی: 15 دقیقه
مدت زمان پُخت: 45 دقیقه
کل زمان آشپزی: 1 ساعت
 
توضیحات:
 
مجاز در رژیم خودایمنی (AIP)، رژیم پالئو/پِیلیو (Paleo)، رژیم whole30
 
 مواد لازم: 
 
»  دو فنجان کدو حلوایی، شُسته، پوست گرفته و خُرد شده
» 1 عدد کلم بروکلی سایز کوچک، شُسته و به قطعات (گُل های) کوچک خُرد شده
» گوشت چرب گوسفندی به میزان لازم ( بر طبق نیاز بدن هر فرد متغیر است)
»  چند فنجان آب استخوان قلم (در حدی که مواد اولیه را بخوبی
۱. سه چهار سال پیش لافکادیو یه پستی نوشته بود درمورد یه آرمان‌شهر که همه شهرونداش بلاگر باشن... در جریان باشید فعلا دو تا از اون دایناسور جون سختا با هم همسایه شدن، تا ببینیم کی مدینه فاضله‌مون محقق میشه! :))) *
۲. اون شتره بود، تو سریال حضرت یوسف از دست صاحبش فرار کرده بود که حضرت یوسف بتونه حال خانواده‌شو از شتربانه بپرسه.... احساس میکنم شتر زندگی ما هم شاید به همین دلیل فرار کرده و همه این راه ما رو دنبال خودش دوونده دنبال یه ماموریت! شاید برای
یادمه قبلا وقتی افزایش قیمت نان صورت می پذیرفت لااقل تا چند ماه نان ها با کیفیت تر و بزرگتر می شد و با گذشت زمان آب می رفتند. جالبه جدیدا برعکس شده. هم قیمت نان بالا می رود و هم اندازه و کیفیت نان کاهش می یابد. نمی دانم این همه خوشی هم زمان را چطور با هم داشته باشیم و از سرخوشی نمی ریم.
قیمت بنزین هم که اضافه شد. واقعا این ملت چطور باید این همه هزینه را تحمل کنند؟ چطور این همه هزینه ها را بالا برده اند ولی درآمدها نه تنها زیاد نشده است بلکه کاهش هم
شاید خیلی از وبلاگ نویس ها ، دوست داشته باشن که قالبی با پهنای بزرگ و رنگ بندی ساده داشته باشن .. قالب بلاگر یا وبلاگ نویس برای این دسته از افراد توسط نقل بلاگ طراحی شده .. از ویژگی های این قالب :

واکنش گرا بودن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
استفاده از فونت وزیر
داشتن قابلیت تصویر مطلب
رنگ بندی ساده و روشن
استفاده از کتابخانه بوت استرپ
ادامه مطلب
نقل بلاگ پویشی راه انداخته است که مخاطب آن مدیران بیان هستند. وقتی این پویش راه افتاد به یاد پویش اقای صفایی‌نژاد افتادم. از آنجایی که آقای قدیری به آن واکنش نشان داده بود با خود گفتم شاید این پویش هم توجه‌شان را جلب کند ولی یک مانع بزرگ وجود دارد که خیلی از بلاگر‌ها ناامید شده‌اند، چرا که به جز اضافه شدن یک کشو در قسمت نظرات پویش قبلی ثمره‌ای نداشته است. و این نا‌امیدی باعث می‌شود که خیلی از دوستان بلاگر دست به کیبورد نبرند و این چالش وسع
امروز توی مترو ۲ تا بچه (یکیشون پسر اون یکی دختر) دیدم گوله نمممممممکککککک
موها فرفررررییییی عین سیم ظرفشویی
چشم ابرو مشکیییی
پسره یکی دو سال بزرگتر بود و دختره تازه تازه راه میرفت :)))
دختره منو دید طبق معمول یه چشنک زدم بهش یهو دیدم خندید :)))
یهو گردنشو کج میکرد منم کج میکردم میخندید :)))
دل میبرد دیگه
یه خانومی هم بغل دست ما بود اولش با یه لبخند داشت مارو نگاه میکرد یهو گوشیشو در آورد
شروع کرد تایپ کردن
تند و تند :)
هی منو نگاه میکرد مینوشت بچه ه
یادم است چند وقت پیش یکی از بلاگر ها نوشته بود گیاهی داشته که چند روزی فراموش کرده است به آن رسیدگی کند اما آن گیاه همچنان شاداب و سبز بوده است و او از این بابت خوشحال بوده تا یک روز میبیند گیاهش از بین رفته و دیگر گیاه نمی شود و به این فکر کرده بود که با وجود عدم رسیدگی تا مدتی سبز و زنده ماند اما از درون پوک و خالی شده بوده آن گیاه.
 
داشتم به این فکر می کردم که افکار آدمی درست شبیه یک گیاه است. اگر به آن رسیدگی نشود، اگر غذای خوب بهش نرسد، اگر تش
یادم است چند وقت پیش یکی از بلاگر ها نوشته بود گیاهی داشته که چند روزی فراموش کرده است به آن رسیدگی کند اما آن گیاه همچنان شاداب و سبز بوده است و او از این بابت خوشحال بوده تا یک روز میبیند گیاهش از بین رفته و دیگر گیاه نمی شود و به این فکر کرده بود که با وجود عدم رسیدگی تا مدتی سبز و زنده ماند اما از درون پوک و خالی شده بوده آن گیاه.
داشتم به این فکر می کردم که افکار آدمی درست شبیه یک گیاه است. اگر به آن رسیدگی نشود، اگر غذای خوب بهش نرسد، اگر تشنه
آسانسور مسافربر چطور کار می‌کند؟
یک آسانسور حمل مسافر در حدود ۲۳۰۰ کیلوگرم وزن دارد این آسانسور حدود ۱۶۰۰ کیلو را حمل می‌کند. در یک ساختمان بلند، آسانسور ماشین‌آلات مورد نیاز را بالا و پائین می‌برد که وزنش ۱۴۰۰ کیلو یا بیشترمی‌باشد.
ادامه مطلب
زیاد شنیده‌ایم که هر کس از  پنجره ذهن خودش به دنیا نگاه می‌کند. داشتم فکر می‌کردم که خودم چطور دارم به دنیا نگاه می‌کنم. پنجره ذهنم چه شکلی است؟ دنیا را چطور نشانم می‌دهد. دنیا را چطور قضاوت می‌کنم؟ با چه عینکی جهان را می‌بینم؟ به نظرم سوالی است که ارزش فکر کردن دارد.
ادامه مطلب
     احوال پرسی این چند روز خانواده از من و نگرانی شون از اینکه اصلا چطور میرم سر کار و چطور میام ثابت کرد که نگرانی ها و مشکلات فک و فامیل به طور کل [به قول شاخدار] پهنای باند دغدغه های پدر و مادر عزیز رو پر کرده و اصلا کسی این وسط حواسش به ما نیست و اصلا چه جای شکایت؟  زندگی و اعصاب و وقت و همه چیزمون فدای سرور و سالار ما، خاندان مامانم اینا.
گاهی کار اشتباهی می کنی و پشیمان می شوی. شاید راه جبرانی باشد برای جبران این اشتباه. اما گاهی این اشتباه را تکرار می کنید. بارها تکرار می کنی. در این صورت چطور ممکن است راهی برای جبران اشتباه وجود داشته باشد؟
دلم می خواهد به او بگویم من را ببخشید به خاطر تکرار اشتباهم. ناراحت نباشد به خاطر ناراحتی که من برای او پیش آوردم. می دانم اشتباه می کنم. می دانم آخر هر اشتباهم به بد سرانجامی می رسد نمی دانم چرا هی تکرارش می کنم. امیدوارم او انقدر بزرگوار و
فاصله ی شان ...نزدیک ..به اندازه دو‌قدم....که هیچ‌کدامشان دل پیمودنش‌...دل زیر پا گذاشتنش را‌ ندارند...
به هم‌نگاه میکنند ...دزدیده؟؟؟
نه ...!آنقدر به هم‌ خیره میشوند ...تا دلتنگی از چشم هر دو‌ مثل اشک کوچک اما داغی روی گونه هایشان بچکد ...
میدانی...هردو محتاجند به گرمای ..._آغوش که نه_...دست هایشان حتی...میدانی این روزها ...هردو‌پر از خستگی ...پر از دلهره اند و ...و شانه های او ...و سینه ستبر دیگری ..‌.میتواند جان به جسم و روح نیمه جان هم ببخشد ‌‌‌...
زبان ح
به گزارش خبر فوری به نقل از ایسنا، به نقل از خبرگزاری آسوشیتدپرس، جورج بوش پسر این اظهارات را در نشستی در ابوظبی، پایتخت امارات مطرح کرد که توسط موسسه میلکن که یک اندیشکده اقتصادی مستقر در کالیفرنیا است، برگزار شده بود.وی گفت: ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه یک انسان خودخواه است. او نمی‌تواند فکر کند که چطور دو نفر می‌توانند برنده شوند. او تنها فکر می‌کند که چطور خودش بنده شود و دیگری ببازد.

چطور با شکست عاطفی مدارا کنیم؟
  
هیچ‌چیزی به صورت اتفاقی در زندگی انسان روی نمی‌دهد و همه چیز نظمی الهی دارد‎
 
چطور با شکست عاطفی مدارا کنیم؟مهم‌ترین مسئله برای مقابله با از دست دادن عملکرد عادی روزمره است.
ادامه مطلب
یک بار گم شدن در ثانیه ها و هزار بار گم شدم در آینه .در آینه انعکاس تصویر من نبود . من به دنبال خودم به دور اینه پرسه می زنم و او تکرار می کند تصویر زنی در تاریکی . تصویر زنی در حجمی از سکوت . 
به خود شک می کنم . انگار لبانم دوخته است . چشم هایم چطور ؟ 
افکارم چطور ؟ باورهایم کجاست ؟ 
من درون سیاه چاله ای گیر کرده ام . طناب کجاست . ؟ 
دست هایت را دراز کنی بر می خیزم . جان می گیرم.  گره ای از لبانم باز می شود . 
 
 
تایپ این مطلب رو در حالی شروع میکنم که مطمئن نیستم چطور میخوام انجامش بدم، چطور قراره پیش بره و چطور میخواد تموم بشه!
هوم! خب، روش خیلی جالبی برای تولید محتوا نیست ولی بالاخره باید از یک گوشه ای شروع کرد دیگه!
ماجرا از این قراره که میخوام درباره ی موضوعی صحبت کنم که خیلی وقت هست که در پستهای مختلف، پاسخ به کامنتها و یا در بخش گفتگو، وعده ی پرداختن به اون رو داده بودم اما هربار به دلیل بزرگ بودن و گستردگی موضوع، به سمت نوشتنش نمی رفتم. تا الآن!
ا
 
اگر شما هم از اون دسته از افرادید که موقع درس خوندن عذاب میکشید و طعم لذت بردن از درس خوندن رو هنوز نچشیدید این پست از وبسایت انگیزان برای شماست در این پست توضیح میدیم که چطور با کیف و لذت درس بخونید و مطالعه کنید و خستگی و در موندگی برای شما بی معنی باشه پس با ما تا انتهای پست همراه باشید و یادتون نره نظرتون رو هم با ما به اشتراک بزارید
لذت بردن از درس خوندن
تصوری از 40 50 روز حمام نرفتن دارید؟ از چندین ساعت خیس شدن و خیس ماندن زیرِ باران چطور؟ از 30 کیلومتر پیاده روی در ارتفاعات بالای دو هزار متر و در برف چند متری اون هم فقط طی 2 روز چطور؟ از کمین 12 و گاهی 18 و حتی گاهی 24 ساعت آن هم به تنهایی یا نهایتا دو نفره و با دو اسلحه ی کلاش فکستنی، در جایی که پر از گروهک و قاچاقچی مسلح است، تصوری دارید؟ آن وقت اصلا تصوری دارید اگر در این شرایط یک بار قاچاق عبور کند، مقصر اصلی و اولیه و ثانویه همان سربازی است که سر م
با سلام خدمت کاربران آبادیس بلاگر این وبلاگ راه اندازی شد تا مطالب جالب زندگی رو یاد بگیرید و به دانش خودتون بیفزایید.
من مجید شیری کارشناس مهندسی نرم افزار و طراح گرافیک ، مؤسس فروشگاه آبادیس باکس این وبلاگ را راه اندازی کرده تا مطالب های روز و دانش های جدید رو به شما ارائه بدم و فایل هایی که رایگان هستند از این جا دانلود کنید.
امید است که این مجموعه مورد تایید شما باشد و رضایت شما خوشحالی ماست. 
میدانستم که قبل ها در "بیان" یک وبلاگ داشتم ولی نمی دانستم هنوز آن وبلاگ وجود دارد. فکر می کردم که حذفش کرده ام. تا اینکه خواستم در وبلاگ "بیان" پیام بگذارم اما فقط کاربران خود "بیان" اجازه داشتند نظر بدهند. برای همین خواستم وارد حساب کاربری ام شوم اما شناسه را فراموش کرده بودم تا اینکه بازیابی شناسه را زدم و وارد اکانت خودم شدم و در کمال تعجب دیدم که یک وبلاگ وجود دارد!
خیلی هیجان زده ام... من چند ماه پیش دوباره وبلاگ نویسی را شروع کرده بودم اما د
شبیه وضعیت یه آدم مرگ مغزی که همه ازت نا امید می شن. با این تفاوت که منتظرن برگه رضایت نامه رو، خودت، با دستای خودت امضا کنی...
بعدش هم میان پشت شیشه می ایستن تا ببینن چطور نفس نفس زنان، دم و دستگاه ها رو از خودت جدا می کنی... که چطور به خودت خاتمه می دی...
 
+اهل مناسبت ها نیستم اما آرزوی "شادیِ عمیق" دارم برای اونایی که اینجا رو می خونن و برای اونایی که اینجا رو نمی خونن.
چطور دوست داشتنمان را به شوهرمان نشان دهیم
پس از سال‌ها، یکی از دوستان قدیمی‌ام را دیدم. محل کار همسرش به شهر ما منتقل شده بود و خانواده کوچک‌شان تصمیم گرفته بودند در شهر جدید، شرایط متفاوتی را تجربه کنند. نکته جالب برای من رابطه بین این زوج پس از سال‌ها زندگی مشترک بود. خانم و آقا بسیار محترمانه و عاشقانه با همدیگر رفتار می‌کردند. مشخص بود رابطه دوطرفه محکمی برقرار است که بعد از 10 سال زندگی مشترک، این میزان خوشبختی به چشم می‌آید. مطمئنا
محبت ها و ارادت ها و تحویل گرفتنهایی که به خاطر امنیت شغلی و منافع شخصی هست حالم رو بهم میزنه...
چطور بعضی دخترها و پسرهایی که به خاطر زیبایی شون یا موقعیت اجتماعی شون یا موقعیت اقتصادیشون یا هر چیزی که باید توی این دنیا گذاشت و رفت بهشون محبت میکنن، اون محبت و توجه رو جدی میگیرن...
چطور بالا نمیارن؟!!!
حالم از بعضی از توجه ها بهم میخوره...
 
هنوز هم برام قابل هضم نیس ولی از  96.11.1 تا الان چیزی حدود یه سال و نیم باید میگذشت تا بفهمم چقد تغییر کردم و مطمئنم اگه تایم کمتری میگذشت محال بود بتونم قبول کنم این واقعیتو.
نمیخام و نمیتونم راجع به خوب یا بد این تغییرات یکی دوساله حرف بزنم ولی کاملا مشهوده برام که از اون محمدحسین دوسال قبل فقط یه سایه خیلی کمرنگی مونده. واقعا آدم چطور میتونه سخت معتقد باشه به پایبندی به اصول ثابتش و تو یه سال نصفشونو زیرپا بزاره؟
چطور؟؟
آیا سرنوشت انسان از پیش نوشته شده؟ یا اینکه انسان همیشه میتونه همه چیز رو تغییر بده؟
ژنتیک ما چقدر در موفقیت و شکست و سلامتی و بیماری ما دخیله؟!

یافته های جدید اپی ژنتیک نشون دادن که ما میتونیم حتی ژنهامون رو دستکاری کنیم!
چطور؟
این داستان اسرار آمیز رو اینجا بخونین...
سلام 
امروز که می خواستم با انرژی شروع به نوشتن کنم ، از خودم پرسیدم مخاطبان من چه موضوعی رو بیشتر دوست دارند ؟ 
راستش امروز موضوعات متنوعی  برای نوشتن داشتم ولی برام مهم بودن   شما بلاگر های محترم و مخاطبان عزیزم در قسمت نظر ، مشخص کنند ، می خواهند این وبلاگ در مورد چه موضوع گیاهی بنویسد . 
همچنین اگر نظری در مورد بهتر شدن این وبلاگ یا انتقادی دارید با گرمی استقبال می کنم . 
میدونم که خیلی رفتم و اومدم
یه بخشیش به خاطر تجربه کردن فضاهای مختلف بود
یه بخشیش به خاطر وجود دوستان بلاگر بود و یه بخشیش هم واقعا نمیخواستم برگردم اما کاری پیش میومد و برمیگشتم
الان هم از آینده خبر ندارم ولی برای تجربه مهمی می‌خوام برم
برای ساختن فرداهای بهتر و زندگی بهتر
ان شاء الله که بتونم با دعای خیر شما
داشتم فکر می‌کردم چه خوب می‌شد اگر بیان یک اپلیکیشن برای موبایل می‌داشت. وقتی توی گوگل جست‌وجو کردم متوجه شدم انگار سرویسای وبلاگ‌نویسی بزرگ مثل وردپرس، ویکس، بلاگر، تامبلر و ... هم نرم‌افزار و هم اپلیکیشن دارن. حالا که همه دارن، ما چرا نداشته باشیم؟ البته من تا حالا نه از سرویسای خارجی استفاده کرده‌م، نه با اپلیکیشن‌هاشون کار کرده‌م که بدونم دقیقاً چه امکاناتی دارن. فقط به‌طور کلی یه همچین پیشنهادی به ذهنم رسید، گفتم مطرح کنم ببینم
یک  از مهم ترین لازمه تحقق رویاها و پیوستن به آرزوهایمان این است  که پول در جیبمان داشته باشیم و برای داشتن ثروت بی‌حدوحصر، باید بدانیم که چگونه می‌توانیم راه های مهربان بودن با پول را دریابیم و چطور درآمدمان را خرج کنیم و همچنین مهارت‌های لازم برای انجام شغل را داشته باشیم.
 
در این مقاله نکاتی را مطرح می‌کنیم که نشان می‌دهد چطور با پول مهربان باشیم.لازمه تعبیر رویاها و به حقیقت پیوستن آرزوها این است که پول در جیبمان داشته باشیم و برای
 
- ببخشید ...
- بیا اینجا عزیزم.
- خب چطور بود؟
- خیلی خوب. اول رفتیم اسکله، بعد ...
- چطور بود؟
- خیلی خوب.
- رفتیم اسکله، بعد الد سیتی.
- تو از الد سیتی خوشت نمیاد؟ مگه نه؟
  با دوستات خوش گذشت؟
 خوش گذشت با دوستات؟
 پسر خوبی بودی؟
 پسر خوبی بودی.
 پسر خوب مامانی بودی.
 
چطور یه شغل با درآمد مناسب یاد بگیرم ؟  این سوالیه که حداقل یک بار از خودتون پرسیدید.
من خودم یه حرکت زدم و جالب بود.
چند وقت پیش به سئو علاقه مند شدم و بعد کلی خرج الکی و ... متوجه شدم یه آموزش با قیمت مناسب هست .
لینک آموزش رو واستون گذاشتم . واقعا کلی چیز ازش یاد گرفتم به شما هم پیشنهاد میدم برید ببینید .
 
https://www.sourcebaran.com/پکیج-صفر-تا-صد-آموزش-سئو-و-بهینه-سازی-بص.html
باید ها و نبایدهای دستورات زندگی در برنامه ای به نام دین برای ما فرستاده شدهحجاب مقوله ای هست که باید های زیادی به همراه داره
اما متاسفانه سلیقه ای با این امرمهم برخورد شده
متوجه نمیشم وقتی خوردن مشروب و زنا و ... حرام هست، چطور میشه که کشف حجاب و بی حجابی آزادی بحساب بیاد! 
فرق حیا در مسعله حجاب و حیا در بقیه مساعل چی هست؟
چطور میشه که لواط و زنا و انواع فسق و فجور در نظر عام، زشت و کریه جلوه کنه؛ اما بی حجابی یک امر پیش پا افتاده باشه! 
واقعا مه
هوالمحبوب
سال نود و یک بود که با مینا توی سایت کتابخوانان حرفه‌ای آشنا شدم. چه دوستی‌هایی که از آنجا شکل نگرفت، چه آدم‌هایی که حقیقی و مجازی به زندگی‌مان اضافه نشدند. آن اوایل فقط نقد و معرفی کتاب‌هایی را می‌نوشتیم که خوانده‌ایم. بعدتر‌‌ها اما حلقه‌های دوستی شکل گرفت و بحث‌ها تخصصی‌تر پیش رفت. اما زمانی که رتبه‌گذاری و امتیاز برای بچه‌ها جدی شد، سایت هم حالت مفید خودش را از دست داد. یکهو می‌دیدی کلی اکانت فیک ایجاد شده هم برای مزاحم
(قصر ذهن من-1)
 
 
تایپ این مطلب رو در حالی شروع میکنم که مطمئن نیستم چطور میخوام انجامش بدم، چطور قراره پیش بره و چطور میخواد تموم بشه!
هوم! خب، روش خیلی جالبی برای تولید محتوا نیست ولی بالاخره باید از یک گوشه ای شروع کرد دیگه!
ماجرا از این قراره که میخوام درباره ی موضوعی صحبت کنم که خیلی وقت هست که در پستهای مختلف، پاسخ به کامنتها و یا در بخش گفتگو، وعده ی پرداختن به اون رو داده بودم اما هربار به دلیل بزرگ بودن و گستردگی موضوع، به سمت نوشتنش نمی
نمیدانم چطور اینکار را میکنید. چطور احساستان را می شناسید؟ چطور می فهمید چه کاری درست است و چه کاری نه؟ چطور بزرگ شده اید؟ چرا من نمی شوم؟
من همیشه ادم دیوانه ای بودم. البته اول ادم نبودم، بعد از ادم شدنم هم دیوانه بودم. همیشه عجیب به دنبال عشق بودم. دلم فقط یک عشق میخواست. حاضر بودم.. هستم... همه کار کنم که یک عشق داشته باشم که مال خودم باشد و مال خودش باشم. فقط همین. اما همیشه شکست میخوردم.
فکر میکردم عشقم را پیدا کرده ام. یک سالی می گذرد. بعد از تم



آقایان چطور همسر انتخاب می کنند




 
 
محققان اعتقاد دارند که مردها به خاطر
دلایل بیولوژیکی طالب زیبایی هستند. درست است که هنوز کمی در ابراز
احساساتشان سرسخت هستند اما به دنبال کسی هستند که بتوانند آزادانه با او
مسائل احساسی و روحی-روانی خود را در میان بگذارند.
 
 
ادامه مطلب
میخواستم دیگه از مشکلاتم ننویسم اینجا... میخواستم غر نزنم دیگه... ولی این سلسله اعتفاقات مزخرف عصبی کننده تموم میشن مگه؟!! :/
فقط یه چیز هست که حالمو خیلی خوب کرد و چند روزه میخوام بنویسمش و هر بار موکولش میکنم به وقتی که حالم بهتر باشه و نمیرسه این وقت!!! پس همه مقدماتو حذف میکنم و یه راست میرم سر اصل اتفاق... من بالاخره موفق شدم یه بلاگر ببینم! :) یکی از عزیزترین و دوست داشتنی‌ترین دوستای مجازیمو تو یه موقعیت به شدت عجیب که مطمئنم هیچ دو بلاگری تا
احساس میکنم ما آدمها همیشه به نوشتن کارهای روزانه و ماهانه و سالانه مان نیازمندیم ... به این نیازمندیم که بیاییم کارهای روز بعدمان را حداقل روی یک کاغذ باطله بنویسیم تا بدانیم فردا را قرار است چطور بگذرانیم .
 
 
 بدون برنامه روز را شروع کردن ، مانند آن است که به یک شهر سفر کنیم و ندانیم قرار است کجا ها را ببینیم و در چه مکانی اقامت داشته باشیم ! و بیخیال عالم و آدم ، دست هایمان را پشتمان قفل کنیم ، بیخیال تر راه برویم و بگوییم :
 حالا می رویم ببی
بسم الله الرحمن الرحیم 
 
روزهای هفته رو‌گم کردم،خیلی هم نیازی بهشون نیست، من با تاریخ ها کار میکنم، شیفتها بر اساس تاریخه،روزهای تعطیلم روزهایی که سر کار نمیرم،هرچند برای بقیه مردم وسط یه هفته ی غیرتعطیل و اداری باشه..
علی ایحال،روزهای هفته رو گم کردم..
از اینور هم بعضی چیزها رو هم فراموش کردم،کانه انگار از اول توی وجودم نداشتمشون، نمیدونم چرا اینطور شده،الان چند روزیه درک بعضی چیزا برام سخت شده،میگم چطور میشه آخه؟چطور ممکنه آخه؟!چطور ه
امروز نمی خوام خیلی بنویسم
تمام توجه ام قبل از جواب به درک سوالیه که میگه:
چطور این همه اصرار در جوامع مدنی وجود داره 
که ثابت قدم باشیم، در حالی که هیچ چیز ثابت نمیمونه؟
چطور میشه انتظار داشت در جهانی مملو از تضاد همیشه
یکسان عمل کرد؟
چی شد که ثبات رفتاری این همه ارزشمند شد؟
در خالی که هیچ دو موقعیتی تو زندگی یکسان نیست
و نمیتونه عکس العمل یکسانی هم انتظار داشت؟
شاید این سوالا شروع باز تعریفی دیگه باشه !!
 
 
بعضی از حقوقی که گردن آدم میفته، از مو هم باریک تره! 
شاید اصلا ندونی چنین حقی به گردنت مونده، شاید اصلا طرف رو نشناسی، شاید تا آخر عمرتم نفهمی که کسی ازت رنجیده...
ولی یه روزی، مچتو میگیرن، همون روزی که پرده ها کنار میرن و دیگه معذرتخواهی هیچ فایده ای نداره!
حقوق مجازی از جمله این حقوقه...
همین جا، و همین امروز، از همتون می‌خوام، اگه تو این سالهای بلاگر بودنم، حرفی زدم که کسی رو ناراحت کردم، رفتار بدی ازم سرزده، یا چیز بی فایده و نامربوطی نوشت
بدون شک چنانچه شما دارنده توان ومهارتی باشید , دوست دارید به سایر افراد انتقال دهید یا به سایرافراد اطلاع دهید که چه مهارت ها یا این که دانشی بدست آورده اید . از این رو می‌توانید با نوشتن یک مقاله کلیه این مورد ها را به وقوع پیوستن اعطا کرد . پس با یک مقاله معنی و علم نو ی را به گوش مخاطبتان میرسانید .از جمله مسائلی که میتوانید با استعمال از یک مقاله ارائه دهید , مطالعه و یادداست برداری و چگونگی رابطه با مخاطب , چگونگی عامل در باب یک مسئله و رشد ا
بی تو دیوانه‌ای هستم که حتی نوشتن هم آرامش نمی‌کند. من این درد را کجا ببرم. مهری که بر جانم پیچیده‌ای و تا مغز استخوان ریشه داده‌است را چطور حالا بدون باغبانیت تحمل کنم؟ خوب است اشک میوه‌ دهم؟ نه، سبک نخواهم شد. این بار آنقدر سنگین است که بشکنم. شکستن از دل، در روح، در تمام آن لحظه‌های ناب تنهایی، مثل لیوان لب‌نازکی که با یک اشاره نفهمی چطور خرد شد. من این درد را همانجا رها کردم و رفتم سراغ زندگی خودم. به خیالم که تو خوبی، و من امیدوارترینم.
بینی چند در صد در زیبایی کل چهره سهم دارد؟
خیلی از افراد جامعه به خصوص در ایران این باور را دارند که با عمل بینی می توانند به زیبایی قابل توجهی در چهره خود دست یابند. فکر می کنید بینی چند در صد در زیبایی کل چهره سهم دارد؟ زیبایی چشمان شما چطور؟ زیبایی لبخند چطور ؟ آیا با اصلاح فرم بینی خود بسیار زیباتر خواهید شد؟
ادامه مطلب
این همه آدم فقیر چطور ازدواج میکنند؟، الان توی خانواده برتر اکثرا میگن آدم باید درآمد چهار پنج میلیونی در ماه داشته باشه، یا کار آزاد با سرمایه میلیاردی داشته باشه تا دختر و خانواده اش رضایت بدند تا بتونه ازدواج کنه، اما الان تو اکثر شهرستان ها میبینیم بعضی از مردها کلا با 20 میلیون سرمایه و کار کارگری روزمزدی که هر روز هم نیست میرند خواستگاری و خانواده دختر هم قبول شان میکنند. 
تازه خانه هم یا اجاره ای هست یا هم یک طبقه بالای خانواده شوهر. پ
احساس میکنم ما آدمها همیشه به نوشتن کارهای روزانه و ماهانه و سالانه مان نیازمندیم ... به این نیازمندیم که بیاییم کارهای روز بعدمان را حداقل روی یک کاغذ باطله بنویسیم تا بدانیم فردا را قرار است چطور بگذرانیم .

بدون برنامه روز را شروع کردن ، مانند آن است که به یک شهر سفر کنیم و ندانیم قرار است کجا ها را ببینیم و در چه مکانی اقامت داشته باشیم ! و بیخیال عالم و آدم ، دست هایمان را پشتمان قفل کنیم ، بیخیال تر راه برویم و بگوییم :
 حالا می رویم ببینیم
یکی از زیبا‌ترین کار‌ها و فرهنگ‌ها که در دفاع مقدس زیاد بود و شاید رواج آن از آن زمان بود صلواتی کار کردن است. دوستانی که اربعین پیاده‌روی رفته‌اند این زیبایی را به خوبی درک می‌کنند. 
هرچند بعد از دفاع مقدس، سازندگی این فرهنگ را حتی در ببین مذهبی‌ها از بین‌برد، ولی هنوز هم گاهی از این قبیل‌ کارها انجام می‌شود. این‌جا زحمت یکی از بلاگر‌ها که از این جنس‌ کار‌‌ها کرده است البته از جنس مجازی، مشاهده می‌کنید. آموزشی که امکان پشتیبان‌گی
من همیشه می‌گویم همهٔ رابطه‌ها قرار نیست تا ابد ادامه داشته باشند، بعضی‌ها می‌آیند که بروند، تضمینی نیست که دوستی‌ها پابرجا بماند و رفاقت‌ها کمرنگ نشود و... ، اما با وجود این باور، باز هم آدم‌ها تا همیشه در یادم می‌مانند و دلم برایشان تنگ می‌شود. فراموش کردن آسان نیست. دلم برای شماها تنگ شده. هرگوشهٔ زندگی را که نگاه ‌‌می‌کنم یک چیزی پیدا می‌شود و مرا به یاد شما می‌اندازد؛ از تسبیح صورتی توی سجاده‌ام تا هدفون و کتاب‌های توی قفسه و...
و من با دیدن بعضی آدما به این نکته پی بردم که چطور میشه همه جای دنیا رو دید اما دنیا دیده نشد ...و چطور میشه هیچ جا جز شهر خودتو ندیده باشی اما از دنیایی سر دربیاری...و این فقط به نگاه برمیگرده...نگاهی  که میتونه حقیقت رو تو هر چیزی‌‌‌..حتی چیزای کوچیک ببینه با نگاهی که همه چیزو فقط با چشمای ژله ای که بعد یک متر فاصله با هرچیزی عینک لازم میشه ...زمین تا آسمونه فرقش!!!
امشب برف میباره و دلم هوای ستاره دیدن کرده...کشف صور فلکی و اجرام غیر ستاره ای...
که ا
 
کیا رفتند کربلا و نجف تو زمان های غیر از اربعین و عاشورا و تاسوعا 
تو روز عادی که هیچ مناسبتی نداره !
کیا رفتند ؟!
بعد اگر رفتین حرم امام علی (علیه السلام) رو چطور دیدین ؟
حرم امام حسین ( علیه السلام ) رو چطور دیدین ؟!
اگر میشه توصیف کنین رفتن تون رو که چطور بوده ؟ 
ممنونم 
چطور صدایمان را در صحبت جذاب‌ کنیم؟
صدای هر فرد منحصر به خود او است. لهجه از موقعیت جغرافیایی خبر می‌دهد. نشانه‌هایی از حالات روحی در آهنگ صدا و جان کلام‌ نهفته و مانند ظاهر، گویای شخصیت فرد است، مثلا عزت‌نفس پایین با ایجاد تردید در صدا، خود را نشان می‌دهد.
فرد خجالتی صدای آرامی دارد، حال آنکه تسلط بر آهنگ صدا و شفافیت کلام از نشانه‌های افراد با اعتماد‌به‌نفس است. در این مقاله یاد می‌گیریم که چطور از صدای‌مان برای جذاب‌تر صحبت کردن ا
تصور کنید رفتید تو بانک هنگام نشستن شلوارتون پاره بشه :دی
تو دانشگاه باشی یه قدم بلند برداری شلوارت پاره بشه :دی
تصور کن تو دانشگاه رفتی پشت تابلو یهو ماژیک یا خودکارت بیفته خم بشی برداری شلورات پاره بشه :دی
تصور کن وسط خیابون خم بشی چیزی برداری شلوارت پاره بشه :دی
نخند فاجعست خو پای آبرو وحیثت وسطه .
راستی توی اینجور موقعیتا چیکار میشه کرد؟ چطور باس جمع و جورش کرد؟ اصلا میشه ؟ چطور باس راه بریم :دی
خخخخ نظرتونو بگید :دی
جای خالی دو وبلاگ وزین این روزها بسیار احساس می شود. یکی آقای اشکان ارشادی که کلا وبلاگ شان را حذف کردند و دیگری سرکار خانم سمیرا شیری که وبلاگ شان موجود است ولی خود ایشان نه پستی ایجاد می کنند و نه راه تماس ها را مفتوح گذاشته اند.
در هر صورت قصد بر این بود که یادی از این دو بلاگر عزیز و ارجمند کرده باشم و بگویم که اگر چه فعلا به نوعی نیستند ولی یاد و خاطرشان در ذهنم زنده است و براشون دعا می کنم.
انشااله هر جا که هستند صحیح و سالم و موفق باشند.
 
 
آیا شما یادگرفتید که چطور باید یادبگیرید؟ شاید نه… شاید هم در مدرسه فقط به شما گفتند حفظ کنید ! همین و بس؟ در واقع حفظ کردن هم نوعی یادگرفتن است، اما شاید جالب باشد اگر بدانید بدترین استراتژی یادگیری است.
پس چاره ی کار چیست؟ اگر شما بخواهید هرچیزی یادبگیرید، قبل از یادگیری نیاز به دو دانش اولیه دارید :
ادامه مطلب
میدانی حالا که فکر میکنم من هیچ چیز کاملی نصیبم نشد. هیچ چیز. همه چیز یک جایی نیمه رها شد. داشتم فکر میکردم باید چه طور از خودم بگویم؟ وقتی یک جایی عشق کتاب و کتابخوانی هایم را کنار گذاشتم. یک زمانی عشق موسیقی را رها کردم. یک جایی زبان انگلیسی و فرانسه را رها کردم. رفاقت هایم. هنرهایم و خیلی چیزهای دیگر. حالا هم درست ترم آخر باید همه چیز دچار تعلیق میشد. حتی دیگر از شغل محبوبم هم ترس دارم و شاید این هم نیمه رها شود. حالا من که هستم وقتی حتی جای کامل
ازم می‌پرسه: برای چی ازش متنفری؟
جواب میدم: چون خیلی لوسه.چون زیادی چاقه!
می‌گه: همین؟ [ با حالت تمسخر امیزی ] 
عصبی میشم: چطور یه پسر میتونه خط چشم تتو کنه؟ اون عوضی خط چشم دارهه!! 
تعجب کرده: اون چشمای واقعیه خودشه!!
جواب می‌دم: به من ربطی نداره،نباید چشماش انقدر خوشگل باشند. ازش متنفرم!
روشو ازم بر‌میگدونه:تو فقط یه حسودی!
تایید میکنم: اره.منم خط چشم طبیعی میخوام.
 
پ.ن: راست‌ش فقط حس خوبی بهش ندارم،هرجور که نگاه میکنم‌می‌بینم این اشتباهه.
و
نمایشگاه کار، رویدادی است که در آن سازمانها با موقعیتهای شغلی خود حاضر شده و فرصت می یابند تا با تعداد زیادی از کارجویان ملاقات کرده و در یک فضای رقابتی نسبت به جذب نفرات مورد نظر اقدام نمایند. 
 
 
ویژگی ها :
استخدام در معتبرترین سازمانهای ایرانامکان ملاقات حضوری و گفتگو با مدیران جذب و استخدامآشنایی با فرهنگ سازمانی شرکتهای معتبرشرکت در کارگاههای آموزشی کاربردی بصورت رایگان
 
ادامه مطلب
ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
....
راستش را بخواهی عزیز دلم ...گاهی بدجور از دست عکس هایت کفری میشوم ...انقدر که دوست دارم بکوبمشان به دیوار و به لبخند وامانده ات که هیچ وقت از جایش تکان نمیخورد بدو بیراه نثار کنم ..‌.چطور میتوانی به من زل بزنی و بخندی و پلک هم نزنی ...چطور میتوانی گونه های خیسم را با خنده های آدمکشت به مسخره بگیری ؟؟؟واقعا چطور؟؟؟توی یکی از منفور ترین هایشان با آن کلاه لبه دار و دست هایی که همیشه به سینه میزنی به وسعت تاریخ لبخند ز
اگه این پست رو خونده باشید با خواندمان هم آشنایی کامل دارید!
توی این پست لینک دوستانی که لطف می‌کنن و به این دعوت پاسخ می‌دن رو می‌ذارم که شما هم بتونید همه رو یک جا داشته باشید. و توی همین پست هم می‌تونید همراهی‌تون رو بهم خبر بدین تا پست به روزرسانی بشه :)
اسپریچو
سلام
قبلا چند ماهی وبلاگ داشتم ولی بیشتر خواننده بودم تا نویسنده. اما حالا تصمیم گرفتم بنویسم. بلاگر شدن به نظرم مزه خوبی داره و جذابه. برای ادمایی شبیه من که همش چند ماه مونده به هزاره سوم دنیا اومدیم ، دنیا شاید فرق بکنه. ما از وقتی که قدرت نوشتن داشتیم کامپیوتر بوده داخل خونه هر چند مال خواهر بزرگتر بوده باشه یا از وقتی که بزرگتر شدیم موبایل داشتیم. یه وقتایی دوست داشتم با مداد بنویسم. دفتر خاطراتم رو میگم. می نوشتم و پاک می کردم البته اونجا
یک چیزی ته دلم میگه راحت باش و هر چی توی ذهنت هست بنویس چه عیبی داره وقتی این همه بلاگر هستند که از ریز جزئیات زندگیشون میذارن و کلی دنبال کننده جمع می‌کنند و از این دنبال کننده ها پول درمیارن هر چی تعدادشون بیشتر شه هزینه ی تبلیغشونو بیشتر می‌کنند!
یک چیزی میگه راحت باش ولی من نمیتونم راحت باشم چون نمیدونم چند جفت چشم این مطلب رو میخونن و چقدر ممکنه منظور منو بد برداشت نکنند!  من نمیتونم خیلی راحت عکس دسته گل نرگس بذارم و بگم "مرسی عشقم که به

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها